ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

ایلیا دلیل زندگی مامان وبابا

واکسن

عزیز دلم پسر گل مامان فردا باید بریم واکسن 18 ماهگیتو بزنیم مامان خیلی نگرانته اخه شنیدم واکسن 18 ماهگی از همه واکسنا سخت تره . فردا و پس فردا مرخصی میگیرم که پیش گلم بمونم . خدا عزیز دلم رو حفظ کنه. ...
3 دی 1391

شیطونیهای ایلیا

مامان فدای پسر شیطونش شه که روز به روز داری شیطونتر و شیرین تر میشی . شیطونتر که چه عرض کنم اصلا آروم و قرار نداری مدام از این اتاق به اون اتاق از اتاق به آشپزخونه و سراغ کابینت و بهم ریختن وسایل وقتی هم مامان صدات میکنه میگه نکن عیبه لامپ و نشون میدیو میگی لامپه !!!!میخوای حواس مامانی رو از کار بدت پرت کنی . روزهای پنج شنبه مامان تعطیله و میخواد از فرصت استفاده کنه یکم خونه رو تمیز کنه ولی چه فایده امان از پسر شیطون . ولی مامان اصلا ناراحت نمیشه و با هر شیطونیت هزار بار قربان صدقه ات میره . برا پسر گل مامان همه آقایون عمو هستن و همه خانمها عمه.از مادر جون هم چند تا کلمه ترکی یاد گرفتی به مامان میگی پاخو پاخو ( پاشو) اگه بلند نشم به ترکی م...
22 آذر 1391

شبهای ایلیا

چی بگم از پسر گل مامان الان که دارم این متنو مینویسم از بی خوابی چشمهام باز نمیشه اقا پسر گل مامان عادت کرده روزها زیاد میخوابه در عوض شب تا ساعت 1و2 بیدار میمونه اونوقت هم با زحمت فراوون با هزار جور شعر وقصه از خود دراری از طرف بابا و مامان میخوابه. بابا و مامان هم که صبح زود باید برن سر کار حالا ببین چی میشه .عشق مامان ساعت 1و 2 شب میخواد بازی کنه . دیشب وقتی مامانی داشت براش لالایی میگفت سرشو بلند کرده به بابا میگه بابا جون جون !!!!تا حالا اینطوری بابارو صدا نکرده بود ووروجک میخواست خودشو عزیز کنه که نخوابه.بابا هم از ذوقش بغلش کردو یه 10 دقیقه بازی کردند. تازگیها یاد گرفته وقتی یه کاری داره بابا مامانو باباجون مامان جون خطاب میکنه آی ...
22 آذر 1391

اولین شعر

اولین شعری که گل پسر مامان یاد گرفتی: بع بعی میگه بع بع دنبه داری نه نه پس چرا میگی بع بع مامان میگه : بع بعی میگه      ایلیا جواب میده: بع بع مامان میگه: دنبه داری؟        ایلیا میگه نه نه  مامان میگه پس چرا میگی بع بع ...
11 آذر 1391

نی نی محرم

به یاد علی اصغر از زمین تا آسمان ، خورشید چیدن سـاده نیست گرچه بی اذن خدا ، حتی پریدن ساده نیست هم نشینی با امام عشق ، اوج بودن اسـت زندگی بعد از شهید حق گزیدن ، ساده نیست آه ! می فهمم که بی اصغر چه حالی داشتی! کودک شــش ماهه روی نیزه دیدن ، ساده نیست!!! ... مرد میخواهد بفهمد معنی این درد را از دیار شام تا کوفه دویدن ، ساده نیست! عشق یعنی اینکه بعد از یار خود یک سال ... نه! باورش سخت است ... اینگونه تکیدن ، ساده نیست باورش سـخت است آنچه دیدی و آنجا گذشت نیزه ها ؟ تیر سه شعبه ؟ نه! شنیدن ساده نیست!     ...
6 آذر 1391

تولد مامانی

امروز تولد مامانیه دیشب کلی سورپرایز شدم بابایی به بهانه ورزش رفته بود بیرون بعد که اومد خونه با خودش شیرینی خریده بود ویه کادو که من نفهمیدم چطور قایم کرده بود که مامان نبینه کیک هم که مامانی به خاطر روز خانواده پخته بود . یه جشن کوچیک سه نفره خیلی جالب بود مخصوصا پسر گل مامان که کلی ذوق کرد و میگفت هورا آتیش آتیش . میگفتی شمع روشن کنیم تو فوت کنی خلاصه کلی بازی کردی با شمعها. دستت بابایی درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود برا مامان هم یه پلیور خوشکل خریده بود. حیف شد دوربین شارژ نداشت که عکس بندازیم. ...
24 آبان 1391

بدون عنوان

این عکس هفته اول تولد گرفته شده نمیدونم چند روزه بودی ولی همون هفته گرفته شده بقیه در ادامه مطلب یک ماهگی فسقلی مامان دو ماهگی گلم   ماه محرم 1390   ایلیا در فصل بهار . از همه گلها گلتری مامان گلی پسرم سوارکار ماهریه ببینید 10 ماهگی سوار کاری میکنه فدای شجاعت شم چقد ناز خوابیده گلم خسته از بازی تو چادر مسافرتی فردای تولد فدات شم اینجا کیف میکرد پشت میز نشسته تنهایی مامان عاشق اینه که وقتی خوابیدی بشینه و نگات کنه. بوس بوس بوس اینم جای بوسه هام ...
23 آبان 1391