شبهای ایلیا
چی بگم از پسر گل مامان الان که دارم این متنو مینویسم از بی خوابی چشمهام باز نمیشه اقا پسر گل مامان عادت کرده روزها زیاد میخوابه در عوض شب تا ساعت 1و2 بیدار میمونه اونوقت هم با زحمت فراوون با هزار جور شعر وقصه از خود دراری از طرف بابا و مامان میخوابه. بابا و مامان هم که صبح زود باید برن سر کار حالا ببین چی میشه .عشق مامان ساعت 1و 2 شب میخواد بازی کنه . دیشب وقتی مامانی داشت براش لالایی میگفت سرشو بلند کرده به بابا میگه بابا جون جون !!!!تا حالا اینطوری بابارو صدا نکرده بود ووروجک میخواست خودشو عزیز کنه که نخوابه.بابا هم از ذوقش بغلش کردو یه 10 دقیقه بازی کردند. تازگیها یاد گرفته وقتی یه کاری داره بابا مامانو باباجون مامان جون خطاب میکنه آی ناقلای مامان. این روزها هر کاری میکنم نمیزاره ازش عکس بگیرم تا دوربینو میبینه میادو میخواد از دستم بگیره عکسارو نگاه کنه. قربون اون پسر گلم بشم.