ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

ایلیا دلیل زندگی مامان وبابا

بدون عنوان

امروز صبح آقا ایلیا ساعت 5/45دقیقه بیدار شده و مامان و بابا رو صدا کرده و میگفت جوجو. بع بعی. پاندا. منظورش این بود که بریم تلویزیون ببینیم بابا هم که نمیتونه خواسته پسرشو نادیده بگیره بلند شد و با شیطونک مامان رفتن سراغ تلویزیون . عزیز مامان هم بدو رفته کنترل تلویزیون رو آورده به بابایی میده و میگه کوتورو. خلاصه بعد از اینکه تلویزیون روشن شد گل پسر مامان بلند شده شروع کرده به رقصیدن فدای رقصیدنت شم  آخه مامان این وقت صبح؟!منم از فرصت استفاده کردم و رفتم توی آشپزخونه به کارای عقب موندم رسیدم . مامان فدای پسر شیطونش شه. این روزا خیلی شیطونتر و بهانه گیر  شدی فکر کنم به خاطر دندونات باشه آخه 4 تا دندون باهم میخواد بیرون بیادمیدونم ...
10 آبان 1391

مریض شدن ایلیا

دو روزپیش پسر گل مامان مریض شدی نصف شب بود که از صدای گریه بلند شدم اول فکر کردم گرسنته رفتم برات شیر آوردم ولی نخوردی .برات لالایی خوندم یه ذره خوابیدی ولی باز گریه کردی داشتم آرومت میکردم که حالت بهم خورد خیلی نگرانت شدم فکر کنم به خاطر خوردن ماست و ماهی باهم بود به بابایی گفتم که نده بهت ولی اون گفت اشکال نداره بابارو صدا کردم اونم بلند شد برات نبات ریختم تو اب خوردی یه ذره بهتر شدی تا دو روز بیقرار بودی و دل درد داشتی خدار و شکر از دیروز عصر حالت بهتر شد و با مامان و بابایی کلی بازی کردی فدات شم درد و بلات به جونم وقتی مریض میشی مامان و بابایی هم مریض میشن حالشون گرفته میشه . الان خیالم راحته پسر گلم مادر به قربونت . ...
6 آبان 1391

خرید زمستانه

دیروز مامان و بابا و ایلیا گلی باهم رفتیم خرید زمستانه برا آقا پسر گل . میخواستیم برات  کفش و کلاه زمستونه بخریم. آخه کفشت رو باز بود اینجا هم که از الان هوا خیلی سرد میشه دیگه نمیشه با کفش رو باز و بدون کلاه بیای بیرون. خلاصه کلی بازار و گشتیم که یه کفش و کلاه شیک برات پیدا کنیم بالاخره بعد از 2 ساعت جستجو اونی که میخواستم رو برا پسر گلم خریدیم فدات شم مامان وقتی رسیدیم خونه کلاه رو سرت میذاشتی میرفتی جلو آینه برا خودت ادا میمومدی . ایشالا لباس دامادیتو بپو شی گل پسر مامان. ...
2 آبان 1391

درباره ایلیا

تو یه روز قشنگ بهاری به تاریخ 90/03/28ساعت 8/30صبح خدا یه پسر ناز کاکل زری رو داد به فرشته ها . فرشته هم اونو رو بالشون گداشتنو آوردن به مامان شیوا دادند. مامان و بابا اسم پسر قشنگشون رو ایلیا گذاشتن . ایلیا همون علی خودمونه به زبان عبری یعنی فقط خداوند خدای من است .از اون روز دنیای بابا ومامان خیلی قشنگتر شده. از خدا به خاطر این هدیه زیبایی که به ما داد ممنونیم . ...
30 مهر 1391

عکس

یکی از عکسای آقا پسر گل مامان که 7 ماه پیش وقتی که برای تعطیلات عید به شیراز رفته بودیم گرفته شده. ...
30 مهر 1391