ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ایلیا دلیل زندگی مامان وبابا

ایلیا و اسباب بازی

پسر گلم دیروز داشتی با اسباب بازی که عمو سجاد از مشهد برات سوغات آورده بود بازی میکردی کلی ذوق کردم همه سربازهارو روی سینه خوابونده بودی و براشون میخوندی سبحان الله. برا سربازا نماز جماعت به پا کرده بودی مادر فدای بازی کردنت شه . خدا خودش حافظ عزیزم باشه . ...
21 بهمن 1391

ایلیا و مامان

جونم بهت بگه که امروز بعد از 4 روز تعطیلی مامان اومد سرکار . سه شنبه که تولد حضرت محمد بود تعطیل بود 4 شنبه هم  مامانی مرخصی گرفت 5 شنبه وجمعه هم که کلا مامان سرکار نمیره . این چند روز با پسر گلم تو خونه بودم و به دو تاییمون حسابی خوش گذشت کلی با هم بازی کردیم کلی دویدیم . کلی رقصیدیم. قربونت بشه مادر وقتی دستاتو بلند میکنی میگی مامانی بگل(بغل) بعد دستاتو میچرخونیو نشون میدی که با هم برقصیم انگار همه دنیا مال مامانته .حاضر نیستم لحظه ای از این لحظات را با تموم دنیا عوض کنم . وقتی پای اجاق گاز وایسادم غذا حاضر میکنم میچسبی بهم و میگی مامان بگل که ببینی مامان چیکار میکنه اون لحظه ای که مامان میخواد فدات بشه . اون لحظه ای که وقتی یه چیزی...
14 بهمن 1391

هفته ای که گذشت

     جونم بهت بگه که هفته ای که گذشت حسابی مشغول بودیم و دردسر کشیدیم روز دوشنبه برا واکسن گل پسر بعد از یه هفته تاخیر رفتیم مرکز بهداشت . آخه هفته اول جوجوی مامان سرماخوردگی مختصری داشتی و اندک تبی که به توصیه مادر بزرگ واکسنتو یه هفته عقب انداختیم. اونجا که رفتیم پسر کوچولوی خودم که فداش شم با شیرین زبونیش خانمهای مسئول اونجا رو کلی مجذوب خودش کرده بودی . میگفتی عمه ترسم(میترسم) مسئول بهداشت: از چی عمه؟. ایلیا: پرده( پنجره). مسئول بهداشت : پنجره که ترس نداره. وقتی مسئول بهداشت مشغول نوشتن تو پرونده میشد. ایلیا: عمه بابا نان داد( منظورت این بود عمه مینویسی بابا نان داد.و.... خلاصه کلی با این عمه خانم گپ زدی. بعدنوبت به...
16 دی 1391

واکسن

عزیز دلم پسر گل مامان فردا باید بریم واکسن 18 ماهگیتو بزنیم مامان خیلی نگرانته اخه شنیدم واکسن 18 ماهگی از همه واکسنا سخت تره . فردا و پس فردا مرخصی میگیرم که پیش گلم بمونم . خدا عزیز دلم رو حفظ کنه. ...
3 دی 1391

شیطونیهای ایلیا

مامان فدای پسر شیطونش شه که روز به روز داری شیطونتر و شیرین تر میشی . شیطونتر که چه عرض کنم اصلا آروم و قرار نداری مدام از این اتاق به اون اتاق از اتاق به آشپزخونه و سراغ کابینت و بهم ریختن وسایل وقتی هم مامان صدات میکنه میگه نکن عیبه لامپ و نشون میدیو میگی لامپه !!!!میخوای حواس مامانی رو از کار بدت پرت کنی . روزهای پنج شنبه مامان تعطیله و میخواد از فرصت استفاده کنه یکم خونه رو تمیز کنه ولی چه فایده امان از پسر شیطون . ولی مامان اصلا ناراحت نمیشه و با هر شیطونیت هزار بار قربان صدقه ات میره . برا پسر گل مامان همه آقایون عمو هستن و همه خانمها عمه.از مادر جون هم چند تا کلمه ترکی یاد گرفتی به مامان میگی پاخو پاخو ( پاشو) اگه بلند نشم به ترکی م...
22 آذر 1391

شبهای ایلیا

چی بگم از پسر گل مامان الان که دارم این متنو مینویسم از بی خوابی چشمهام باز نمیشه اقا پسر گل مامان عادت کرده روزها زیاد میخوابه در عوض شب تا ساعت 1و2 بیدار میمونه اونوقت هم با زحمت فراوون با هزار جور شعر وقصه از خود دراری از طرف بابا و مامان میخوابه. بابا و مامان هم که صبح زود باید برن سر کار حالا ببین چی میشه .عشق مامان ساعت 1و 2 شب میخواد بازی کنه . دیشب وقتی مامانی داشت براش لالایی میگفت سرشو بلند کرده به بابا میگه بابا جون جون !!!!تا حالا اینطوری بابارو صدا نکرده بود ووروجک میخواست خودشو عزیز کنه که نخوابه.بابا هم از ذوقش بغلش کردو یه 10 دقیقه بازی کردند. تازگیها یاد گرفته وقتی یه کاری داره بابا مامانو باباجون مامان جون خطاب میکنه آی ...
22 آذر 1391

اولین شعر

اولین شعری که گل پسر مامان یاد گرفتی: بع بعی میگه بع بع دنبه داری نه نه پس چرا میگی بع بع مامان میگه : بع بعی میگه      ایلیا جواب میده: بع بع مامان میگه: دنبه داری؟        ایلیا میگه نه نه  مامان میگه پس چرا میگی بع بع ...
11 آذر 1391